به نام خدا

داستان راهیان نور93 از جایی شروع میشه که روز قبل از حرکت تصمیم گرفتم شب رو توی خوابگاه سرو بخوابم برای این که صبح از اتوبوس جا نمونم.اون شب توی مسجد دانشگاه دعای کمیل و عزاداری ایام فاطمیهبود که جزو بهترین شب های عمرم بود. جلسه توجیهی راهیان نور هم همان شب در مسجد برگزار شد که حاجی ارزنی(از اون حاجیای گل روزگار وجانباز 10درصد شیمیایی بود )صحبت هایی کردند .

// حاجی ارزنی و حاج آقا جلالیان اون شب به ما گفتن که الآن تو جنگ نرمیم که یا توش اسیر میشین یا پیروز میشین و خبری ازشهادت نیست!!!پرچم کاروان و علمدار هم رونمایی شدند!!

شب تو بسیج دانشگاه اوضاعی بود!!همه یا داشتن وسایل های راهیان رو جمع و جور می کردند یا یه عده مثل ما داشتن تازه وسایل راهیانو آماده می کردن. به دور از ریا بازی و این جور بحثا آقای احمدپور شهری(از بچه های گل کامپیوتر و روزگار!!!!) و بنده جزو تیم فرهنگی راهیان بودیم. مسئول ما سید سجاد بود (از اون سید های مشهدی گل روزگار بود که دهنشو آسفالت کردیم!!) تا 2 نصف شب فقط داشتیم کار می کردیم(ریا شد!!!) بعد از اون تو یکی از اتاق های بسیج پتو پهن کردیم و دست جمعی دِخو شدیم!! برای نماز صبح با صدای حاج حسن(ایشون هم از بچه های گل و فسیل شده ی روزگارند!! که خیلی فدایی دارند!!) بیدار شدم. رفتم بیرون بسیج شوشَل بستم!!(خیلی سرد بود فک آقای احمدپور تو ویبره بود!!) مسجد دانشگاه بسته بود برای وضو رفتیم پایِ شیرِ آبِ زیرِ درختی.نماز صبح با سنگ هایی که از بیرون برداشته بودم خیلی چسبید!!(ریا شد!!!) با طلوع خورشید آماده حرکت شدیم وسوار اتوبوس های بنز شدیم. مسیر حرکت این جوری بود:اول بیرجند – طبس بود از طبس تا تهرانو از تهران به اهواز رو با قطار می رفتیم.تو بین راه بیرجند – طبس بسته های فرهنگی و صبحانه(جاتون خالی!!) روپخش کردیم......رسیدیم طبس. خیلی شهر قشنگی بود(از بیرجند سرسبزتر بود!!) گل سرسبد این همه سرسبزی امام زاده حسین بن موسی بود فضای سبزش بیست بیست بود!!!طراحیش شبیه مسجد النبی بود.ان شاء الله بعدا عکس هاش درمیاد!!بعد از زیارت رفتیم ایستگاه راه آهن توی ایستگاه تا دوربین صدا و سیما را دیدیم الفرار!!! ریا می شد می رفتیم جلو حرف می زدیم! سوارقطار شدیم.یه واگن برای آقایون و 2تا هم برای خانوما بود.یه واگن کامل در اختیار ما بود یعنی 10 کوپه مال آقایون بود.کار ما شروع شد.برای جلوگیری از ریا این بخش ها یادم نیست! کوپه ما 6نفره بود. من - آقای احمدپور – سید سجاد - حاج علی(از بچه های گل بوشهر و روزگار که عکاس راهیان نور بود)–سید محمدجواد(از سید های گل روزگار و عضو فعال تیم فرهنگی)– آقای مودی (از بچه های گل عمران و روزگار).همون شب با اجازه رییس قطار تو واگن زیارت عاشورا و عزاداری برگزار کردند.حاج حسن از بس مشهدی حرف زد که من هم داشتم با همه مشهدی حرف می زدم!! یکی از دیزل های قطار خراب بود به همین خاطر دیر به تهران رسیدیم.10صبح تهران بودیم. از ایستگاه راه آهن تهران با 2 تا اتوبوس رفتیم سمت مرقد امام. مرقد در حال ساخت و ساز بود.در ورودی صحن ماشین های برقی مخصوص افراد سالمند پارک بودند همون موقع خانوما پریدن بالا و رفتن!! ما هم پیاده تا کفشداری رفتیم. تو صحن مارو خوب گشتن یه وقت بمب نداشته باشیم!فقط قلقلک آدم میومد! رفتیم کنار ضریح تا جا داشت عکس گرفتیم!بعد از زیارت به سمت ماشین برقی حمله کردیم و تا جا داشت سوار شدیم!!بعد از حرم امام رفتیم شاه عبدالعظیم در همین حد بگویم که ثواب زیارت این امامزاده برابر زیارت کربلا است.تو صحن عزاداری کردیم. بعد از زیارت رفتیم غذاخوری حرم و ناهارو خوردیم. از اون جا عبارات نان سرریز و دوغ سرریز و.... ساخته شد!! سوارقطار تهران - اهواز شدیم. تو این قطار خیلی اذیت شدیم از بس که جابه جامون کردند. شب سید سجاد رفت تو کار اکران فیلم راشل کوری و کار های دیگه. من که حال نداشتم گرفتم خوابیدم.

 صبح که بیدار شدم بیرون رو که نگاه کردم زمین های کشاورزی سرسبز خوزستان رو دیدم.بالاخره به اهواز رسیدیم. سوار اتوبوس شدیم و رفتیم سمت فکه. راننده اتوبوس یه پیرمرد عرب بود .وقتی عربی حرف میزد یه کلمه حتی یه حرف هم فهمیده نمیشد! از پاسگاه های مرزی ارتش رد شدیم و رسیدیم فکه. بعد از تجدید وضو وارد یادبود شدیم.همون جا بچه ها کفش هاشون رو در اُوردند. ما هم کفش هامونو در اُوردیم و گفتیم یه ذره طعم کربلا رو بچشیم. فقط با دنده 1 می تونستم راه برم! رفتیم محل شهادت شهید آوینی اون جا حاجی ارزنی مارو آتیش زد و یه خاطره هم از دیدارش با سید مرتضی گفت.

//خاطره این بود که شهید آوینی میاد و میرسه به نیروهای بین راه و میگه که ته فیلمش خالیه و میخواد از بچه ها فیلم بگیره و بفرسته تهران.حاجی به شهید آوینی میگه که الکی میگی و پخشش نمیکنی!شهید آوینی قول میده فیلمو پخش کنه.حاجی ارزنی مداحی می کند و شهید آوینی فیلم رو توی یه روز چند بار از تلویزیون پخش می کند! بعدنا حاجی می فهمه که شهید آوینی به قولش وفا کرده!

خاک های فکه رملی بود. مثل شن های کویر بود .راه رفتن توش سخت بود.معلوم نیست شهدا چی جوری با اون همه تجهیزات از این کویرها گذر می کردند. رسیدیم به یادبود 120شهید تفحص شده. توی یه گودال رفتیم. این 120شهید به روایت تاریخ لب تشنه شهید شدند. جالبه تو تفحص قمقمه های پر آب پیدا شد در صورتی که تاریخ می گوید که در قمقمه ها آبی نبود که شهدا را سیراب کند. نماز ظهر و عصر روبه جماعت زیر آفتاب سوزان و روی شن های فکه خواندیم. نماز عجیب و زیبایی بود. برگشتیم تو اتوبوس و به سمت منطقه عملیاتی فتح المبین حرکت کردیم.تو بین راه کلی با آقای احمدپور حرف های سیاسی اجتماعی اعتقادی زدیم. رسیدیم فتح المبین بعد از ناهار روایت گر برای ما عملیات را توضیح داد. بعدش با حاجی ارزنی رفتیم تو معبر ها خود حاجی جزییات رو برای ما می گفت. یه معبری بود که روبرویش تیربار ضدهوایی عراقی شهدا را تیکه تیکه میکرد.حاجی روش گرفتن این جور موقعیت ها رو برای ما توضیح داد. به یه جایی که رسیدیم حاجی روضه برامون خوند. شهدا ! چی توی این بچه ها دیدین که اونارو دعوت کردید؟بچه ها! چه کار کردید که شما را شهدا دعوت کردند؟این جملات حاجی برای من خیلیسخت و سنگین بود.من اونجور که شما فکر می کنید نیستم. خدا میداند!! الآن هم در فکر این جملات هستم. بعد از فتح المبین رفتیم شوش دانیال (ع) پس از زیارت و نماز مغرب وعشاء آقای عباسی (معروف به سردار عباسی – مصطفی سِلفی و....!!! از فسیل های گل نجوم و روزگارن که روبروی دانشکده علوم با ایشون آشنا شدم درحالی که ستاره ها را توی روز با تلسکوپ رصد می کردند!!البته خودمم هم یه رصدی کردم!! ) کلی از بچه ها و حاجی ارزنی عکس سلفی گرفت! بعدشرفتیم اردوگاه برای اسکان. جاتون خالی شام هم خوردیم.بعد از شام دعای کمیل بود.من بعد از دعا  خوابیدم.......